English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (1255 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
dead set against something <idiom> U کاملا مصمم در انجام کاری
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
fall over oneself <idiom> U کاملا مشتاق انجام کاری
to be absolutely determined U کاملا مصمم بودن
He is absolutely determined to go and there's just no reasoning with him. U او [مرد] کاملا مصمم است برود و باهاش هیچ چک و چونه نمیشه زد.
intent on doing anything U مصمم درکردن کاری
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
That's sheer madness. U کاری کاملا ابلهانه ای است.
bright luster U صیقل کاری کاملا" براق
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
action U انجام کاری
actions U انجام کاری
mind to do a thing U اماده انجام کاری
to stop [doing something] U ایستادن [از انجام کاری]
achieve U موفقیت در انجام کاری
sleeping U پیش از انجام کاری
sleep U پیش از انجام کاری
achieved U موفقیت در انجام کاری
achieves U موفقیت در انجام کاری
sleeps U پیش از انجام کاری
authority U توانایی انجام کاری
capable U توانایی انجام کاری
mode of execution U روش انجام کاری
achieving U موفقیت در انجام کاری
about to do something <idiom> U درحال انجام کاری
spadework U کاری که با بیل انجام میدهند
to be about to do something U قصد انجام کاری را داشتن
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
take turns <idiom> U انجام کاری با همکاری یکدیگر
wit's end <idiom> U ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
make one's bed and lie in it <idiom> U مسئول انجام کاری بودن
to be about to do something U در صدد انجام کاری بودن
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
chip U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
chips U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
cinch U کاری که با سهولت انجام شود
capability U قادر به انجام کاری بودن
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
load U کاری که باید انجام شود
loads U کاری که باید انجام شود
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
backlogs U کاری که باید انجام شود
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
backlog U کاری که باید انجام شود
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
authorization U اجازه یا توانایی انجام کاری
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
authorisations U اجازه یا توانایی انجام کاری
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
supererogation U انجام کاری بیش از حد وفیفه
to propose to do something U در صدد انجام کاری بودن
We don't do things by halves. U کاری را ناقص انجام ندادن
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
chicken out <idiom> U از ترس کاری را انجام ندادن
planning U سازماندهی نحوه انجام کاری
undertakes U توافق برای انجام کاری
undertaken U توافق برای انجام کاری
undertake U توافق برای انجام کاری
slur U باعجله کاری را انجام دادن
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things halfway. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures. U کاری را ناقص انجام ندادن
to be looking to do something U در صدد انجام کاری بودن
to intend to do something U در صدد انجام کاری بودن
to intend to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to intend to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
having U باعث انجام کاری شدن
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
to propose to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to mean to do something U منظور انجام کاری را داشتن
to aim to do something U قصد انجام کاری را داشتن
have U باعث انجام کاری شدن
to be looking to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to propose to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
facility U قادر به انجام کاری به سادگی بودن
bar U توقف کسی برای انجام کاری
to be in a position to do something U موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
bars U توقف کسی برای انجام کاری
operation U دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
brushwork U هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
alternative U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
alternatives U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
to do a thing ina corner U کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
to undertake to do something U رسما متعهد به انجام کاری شدن
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
taskwork U کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
to invite somebody to do something U کسی را برای انجام کاری فراخواندن
to purpose something U هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
head start <idiom> U کاری را قبل از بقیه انجام دادن
go (someone) one better <idiom> U کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
give free rein to <idiom> U اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
get away with something <idiom> U کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
get around to <idiom> U بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
see to it <idiom> U مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
null U دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
shove down one's throat <idiom> U اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
help U روش آسانتر برای انجام کاری
To put ones heart and soul into a job . U باتمام وجود کاری را انجام دادن
techniques U روش با مهارت برای انجام کاری
To meet a deadline . U تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
invoked U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
beat someone to the punch (draw) <idiom> U قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
invoke U تقاضا از کسی برای انجام کاری
technique U روش با مهارت برای انجام کاری
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
To do something expediently. U از روی سیاست کاری را انجام دادن
authorizes U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
To do something waveringly. U کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
get one's own way <idiom> U اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
application U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
overslaugh U بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
to enjoin somebody from doing something [American E] U منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
slapdash U کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
no operation instruction U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
authorize U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
perfunctoriness U چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
To do something(act)from force of habit U کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
applications U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
to key up any to do s.th. <idiom> O کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
no op U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
go off half-cocked <idiom> U صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
authorises U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to act in concert <idiom> U با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
authorising U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to set one's mind on anything U ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
facility U وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
blank U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
blankest U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
to be about to do something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to be about to do something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to have to bite the bullet <idiom> U باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
by the skin of one's teeth <idiom> U بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
twist one's arm <idiom> U مجبور کردن شخص برای انجام کاری
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to bite the bullet <idiom> U پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
covenantor U اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
There is no reason to do something U دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
egg (someone) on <idiom> U خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
supersedeas U دستور موقت دادگاه در موردخودداری از انجام یا ادامه کاری
get away with murder <idiom> U انجام کاری خیلی بد بدون انتظار تنبیه را داشتن
server U کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد
beside one's self <idiom> U خیلی ناامید یا هیجان زده برای انجام کاری
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری سیخک زدن [اصطلاح مجازی]
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری سیخک زدن [اصطلاح مجازی]
handing U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
go in for <idiom> U شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
hand U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
Recent search history Forum search
1incentive
1some services are not in full force
119 hrs · Sometimes the good you try to do to help others, ends up being thrown back at your face. Do things for Allah's sake, not to please people.
1چیزی که عوض داره گله نداره
1A successful man is one who can lay a firm foundation with the bricks that other throw at him
1confinement factor
1This student is stupid ,close the book on him.
2actus reus
3midas touch
1The present situation in Afghanistan is quite problematic. The country has very little in the way of existing infrastructure, and no real prospects for economic growth aside from the illegal drug trad
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com